آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

گزارش سه ماهه اول مهد

اوایل دی ماه مهد آوینا یه گزارش از سه ماهه اول سال درسی رو به پدر و مادرها داد تا بدونند غنچه هاشون اونجا در حال یادگیری هستند و الکی روز رو به شب نمی رسونند. ابتدا دفتر کار علوم همراه با رنگ آمیزی اینم یه نمونه از شاهکارهای دخترم در هر صفحه ضمن یادگیری در مورد خود حیوان، رنگ آمیزی هم می کنند هر رنگی رو سرجای خودش استفاده کرده آفرین موش موشی اینم دفتر واحد کار دخترم که خود مهد تهیه کرده داخلش شعرهایی که یاد دخترم دادن رو داره همچنین کارهای کلاژی که انجام دادن با کمک مربی بدون کمک مربی در انتها هم یه نمونه از کاردستی هایی که با کمک هم می سازند در آخر هم نظر پدر و مادرها رو در مورد این کارها جو...
22 دی 1392

در شب یلدا چه گذشت

جای همه خالی ما شب یلدا مهمون خاله الهام بودیم چندسالی هست که شبهای یلدا میریم خونه خاله. خیلی هم به ما خوش میگذره امسال تصمیم گرفتیم بعد از اتمام ساعت کاری مامانم، یکراست بریم خونه خاله و ساعات بیشتری در کنار هم باشیم و بحرفیم. ساعت 5 بابایی اومد مهد و بعد رفتیم دنبال مامانی. یکم در اداره مامانی موندیم (من جیش داشتم بردنم دستشویی) و حدود ساعت 6 بود که راهی شدیم اما همین اول راه برای گذر از میدون توحید، راهی که رو که همیشه 5 دقیقه ای طی می کنیم یک ساعت و نیم وقتمون رو گرفت و منم پی پی (جیش شماره 2)داشتم و اعصاب بابایی هم از این همه بی نظمی داغون شده بود. مثل اینکه پلیسا رفته بودن یلدا و ماشینها رو در حالی که وسط میدون توحید گره خورده بودند...
8 دی 1392

یه خاطره قدیمی

امروز مامانم در حال مرور عکسای یک ماه پیش بود که عکسای رفتمون به زمینهای زعفرون رو دید تصمیم گرفت برای موندگار شدن اون خاطره، برام عکساشو بذاره بابابزرگم یه زمین کوچیک داره که زعفرون کاشته، وقت چیدن که میرسه هر روز یکی از اعضای خانواده میره و هر چی بچینه رو میبره خونش. از اونجایی که ما هر ساله در اون تاریخ نیستیم سهم مون رو نگه می دارند ولی امسال خودمون بودیم و رفتیم       ...
2 دی 1392
1